سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند حارث بن حوت نزد او آمد و گفت چنین پندارى که من اصحاب جمل را گمراه مى‏دانم ؟ فرمود : ] حارث تو کوتاه‏بینانه نگریستى نه عمیق و زیرکانه ، و سرگردان ماندى . تو حق را نشناخته‏اى تا بدانى اهل حق چه کسانند و نه باطل را تا بدانى پیروان آن چه مردمانند . [ حارث گفت من با سعید بن مالک و عبد اللّه پسر عمر کناره مى‏گیرم فرمود : ] سعید و عبد اللّه بن عمر نه حق را یارى کردند و نه باطل را خوار ساختند . [نهج البلاغه]
 
جمعه 87 دی 27 , ساعت 12:37 عصر
باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آرد
کربلا را
دشت پر شور و نوا را
گردش یک روز غمگین گرم و خونین
لرزش طفلان نالان زیر تیغ و نیزه ها را
باز باران با صدای گریه های کودکانه
از فراز گونه های زرد و عطشان با گهرهای فراوان
می چکد از چشم طفلان پریشان
پشت نخلستان نشسته
رود پر پیچ و خمی در حسرت لبهای ساقی
چشم در چشمان آ رام و سنگین
می چکد آهسته از چشمان سقا بر لب این رود پیچان
باز باران با ترانه
آید از چشمان مردی خسته جان
هیهات بر لب
از عطش در تاب و در تب
نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب شش ماهه طفلی رو به پایان
مرد محزون دست پر خون
می فشاند از گلوی نازک شش ماهه بر لب های خشک آسمان
با چشم گریان
باز باران
باز هم اینجا عطش، آتش، شراره

جسم ها افتاده بی سر پاره پاره
....می چکد از گوش ها باران خون و کودکان بی گوشواره


لیست کل یادداشت های این وبلاگ