سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] فرزند را بر پدر حقى است و پدر را بر فرزند حقى . حق پدر بر فرزند آن بود که فرزند در هر چیز ، جز نافرمانى خداى سبحان ، او را فرمان برد ، و حق فرزند بر پدر آن است که او را نام نیکو نهد و نیکش ادب آموزد و قرآنش تعلیم دهد . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 102 خرداد 30 , ساعت 4:15 صبح

همسر شهید طهرانی مقدم می‌گوید: بعد از خواستگاری حاج حسن از من مانند تمام رسم و رسومات ایرانی‌ها ما هم مراسم نامزدی داشتیم. اما چه مراسمی؟ بیا و تماشا کن!

نوربالا| پدر موشکی ایران شب نامزدی‌اش کجا بود؟

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، «400 ثانیه تا تلاویو» خبری بود که این روزها سر و صدای زیادی در رسانه‌های دنیا داشت. خبری که به دنبال رونمایی از یک سامانه موشکی دیگر در ایران منتشر شد. صنعتی که به جرأت می‌توان گفت نقش چشمگیری در جایگاه دفاعی ایران داشته است. اما آنچه ارزش وجود چنین قدرتی را در ایران دو چندان می‌کند، این است که موفقیت به دست آمده حاصل مغز متفکر جوانان همین مرز و بوم است. حاج حسن طهرانی مقدم نامی است که در آبان سال 91 به یک‌باره بر سر زبان‌ها افتاد و تازه مردم بعد از شهادتش متوجه شدند پدر موشکی ایران این سال‌ها در گمنامی چه می‌کرده است. آنچه می‌خوانید خاطره‌ای است از بانو حیدری همسر این شهید عزیز.

همسر خواهرم و حاج حسن، دوست مشترکی داشتند به نام شهید عبدالرضا لشگریان و به واسطه این آشنایی مادر ایشان من را در عروسی خواهرم دیدند و همان شب برای پسرشان خواستگاری کردند. دو ماه بعد در اواخر تابستان به خواستگاری‌ام آمدند و آنجا بود که برای نخستین بار حاج حسن را دیدم.

در مراسم خواستگاری مادرم، من همراه با مادر و خواهر حاج حسن و خود حاج حسن آقا بودیم و کل صحبت من و حسن آقا در مورد ازدواج 10 دقیقه بیش‌تر نشد. خوب به یاد دارم که حاج حسن سخت‌ترین شرایط دنیا را برایم ترسیم کرد و گفت: من 6 ماه، 6 ماه جبهه هستم و ممکن است شهید شوم، کار و خانه ندارم و خیلی چیزهای دیگر که بعدها خودش می‌گفت هرکاری کردم که نه بگویی قبول نکردی!

خب مانند تمام رسم و رسومات ایرانی‌ها ما هم مراسم نامزدی داشتیم. اما چه مراسمی بیا و تماشا کن.... فقط می‌توانم بگویم که مراسم نامزدی اول ما به هم خورد و حاج حسن آنقدر دیر آمد که انگار اصلا نیامد و تمام مهمان‌ها رفتند.

وقتی آمد فقط عذرخواهی کرد و گفت: کار مهمی پیش آمده و نتوانستم زودتر بیایم! البته خیلی پدرم از این موضوع ناراحت و عصبانی بود. بعد از چند روز آمد و به پدرم گفت که عازم جبهه هستم و برای حلالیت گرفتن آمده‌ام. البته تنها هم نبود آنقدر گفتند و شوخی کردند تا پدرم تبسم کرد و بعد دوباره آمدند و مراسم نامزدی برگزار شد.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ