شور و شوق بچهها تمامی نداشت. پلاکاردها آماده بود، نوبت به کف دستهایشان رسیده بود همه صف کشیده بودند و یکی از بچهها که بزرگتر از بقیه بود نام قدس را کف دستان بقیه بچهها حک میکرد. نام قدس نه تنها کف دست بچهها حک شده بود بلکه در قلبهایشان جاخوش کرده بود.
خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری، نرجس سادات موسوی| آفتاب نزده شال و کلاه کرده بود، پاورچین پاورچین از بالای سر ننه رد شد تا مبادا چرتش پاره شود اما تا صدای چفت صندوق فلزی درآمد ننه چشمهایش را باز کرد و نگاهشان با هم تلاقی کرد.
-اول صبحی سر صندوق چه میخواهی؟ نکند دنبال گندم برشته میگردی حواست هست روزهای؟
آب دهانش را قورت داد میترسید خواستهاش را بگوید. پرچم ایران انقدر برای ننه عزیز بود که لای پارچه گلابتوندوزی شده ته صندوق جا خوش کرده بود و هر زمان که از صندوق بیرون میآمد دل بچهها برای سه رنگ سبز و سفید و سرخش قنج میرفت.
-ننه میشه امروز پرچم را ببرم با بچهها قرار است جلوی مسجد جمع شویم آقا معلم گفته امروز روز قدس است.
ننه که انگار چیزی یادش آمده باشد به سمت صندق رفت، آرام بدون کلامی پرچم را بیرون آورد زیر لب صلوات گفت و پرچم را باز کرد. اشک گوشه چشمهایش حلقه زد.
فلسطین چقدر شبیه ایران است ننه
-این پرچم را خیلی دوس دارم، جانم به جانش بند است. یادگاری از همان روزهایی است که عمو حبیب راهی جنگ شده بود تا از مرزها دفاع کند؛ عااخ خدا رحمتش کنه این را خودش از جبهه برایم سوغاتی آورده بود. آن روزها برای حفظ وجب به وجب خاک این کشور دلمان به این پرچم سه رنگ خوش بود؛ دلمان گرم امام خمینی بود که آنطور جوانها روانه مرزها شده بودند و دفاع میکردند از این مرز و بوم.
فلسطین چقدر شبیه ایران است ننه؛ شک نکن آنها هم به زودی پیروز میشوند و پرچمشان را بالای مسجدالاقصی نصب میکنند.
زیر پرچم انگار چیز دیگری بود یک عکس بزرگ از یک آقای خوشسیما عکس را که دید باز هم صلوات فرستاد.
عکس آقاخامنهای روشنی خانههای روستایی
- جانم به فدایت آقا خامنهای، خدا حفظت کنه، انشالله سالم باشی همیشه. این عکس هم از سالها قبل است همان روزهایی که آقا به استان ما آمده بود کلی راه رفتیم تا ببینیمش عکسش را با خودم آوردم که روشنی خانهمان باشد.
عکس و پرچم را در دستان حسین گذاشت.
-اینها برایم خیلی عزیز هستند اما چون امروز روز مهمی است اجازه داری ببری بیرون اما قول بده مراقبشان باشی خراب نشوند. به افق خیره شد و گفتد: دلم روشن است قدس آزاد میشود عین ایران، مردم فلسطین هم یک روزی حالشان خوب میشود مثل حال ما بعد از پیروزی انقلاب.
پرچم و عکس به دست از خانه بیرون زد. بیست و پنج روز از بهار 1402 میگذرد اما هنوز هم کوهها پر از برف است و سرما تا مغز استخوان رسوخ میکند. اینجا هیچ کس هنوز فرصت نکرده لباس بهاری را جایگزین کلاه و کاپشن کند.
پلاکاردهای کارتنی
بچهها جلوی مسجد جمع شده بودند، دو سه تایشان کارتن به دست شده بودند و برای راهپیماییشان پلاکارد تهیه میکردند تا راهپیمایی روز قدس باشکوهتری داشته باشند. حسین نیمنگاهی به عکس آقا خامنهای که ننه داده بود انداخت و گفت: روی یکی از کارتنها هم بنویس مرگ بر ضد ولایت فقیه.
شور و شوق بچهها تمامی نداشت. پلاکاردها آماده بود، نوبت به کف دستهایشان رسیده بود همه صف کشیده بودند و یکی از بچهها که بزرگتر از بقیه بود نام قدس را کف دستان بقیه بچهها حک میکرد. نام قدس نه تنها کف دست بچهها حک شده بود بلکه در قلبهایشان جاخوش کرده بود.
بچههای روستای چین از دهستان خویه در شهرستان کوهرنگ چهارمحال و بختیاری که نیمی از سال راه ارتباطی روستایشان به خاطر بارش برف بسته است و از خیلی حداقلها محرومند، دلهایشان پر از حرارت و حب به اسلام است. قلبشان مالامال از عشق به آقا خامنهای و ایران است.
روز قدس پشت کوههای برفی
درست است ماهها پشت کوههای پر از برف میمانند و خیلی وقتها ارتباطشان با شهر قطع میشود؛ درست است پاییز که میشود تا اردیبهشت سال بعد پشت برفاند؛ اما انقلاب و عشق به آرمانهایش در دل تک تک بچهها جوانه زده است.
یکصدا شده بودند و مرگ بر اسرائیل میگفتند سربازان کوچک رهبر خوب فهمیده بودند که صدایشان تیری است بر قلب صهیونیسم؛ این سربازان پا در رکاب حالا گوش به فرمان آقا خامنهایشان هستند تا پرچم را به دست مهدی زهرا برسانند و روزی در قدس نماز بخوانند.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نویسنده معروف آمریکایی شعرش را به مردم غزه تقدیم کرد
جنگیرها از چه روشهایی برای فریب استفاده میکنند
ادای احترام سردار قاآنی به مقام شهید یحیی سنوار
فیلم مقاومت راوی جنایات امروز صهیونیستها باشد
شهادت سنوار باعث توقف مقاومت نخواهد شد
عملیات بی سابقه
سفر قالیباف به لبنان پیامهای بسیاری داشت
خطری نبود، خطری نیست
مسابقه ادبی دلنوشته برای سید عزیز مقاومت، سیدحسن نصرالله
[عناوین آرشیوشده]