سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا به تو پناه مى‏برم که برونم در دیده‏ها نیکو نماید و درونم در آنچه از تو نهان مى‏دارم به زشتى گراید ، پس خود را نزد مردم بیارایم به ریا و خودنمایى که تو بهتر از من بدان دانایى ، پس ظاهر نکویم را براى مردمان آشکار دارم و بدى کردارم را نزد تو آرم تا خود را به بندگان تو نزدیک گردانم ، و از خوشنودى تو به کنار مانم . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 94 خرداد 10 , ساعت 9:29 صبح
تقدیم به پدران شهدا؛

پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود.

هر روز شهید می آوردند...

پیرمرد، دست تنها بود اما سخت کار میکرد و کمتر وقتی برای استراحت داشت.

روزی از روزها همین که داشت از لابلای پیکر مطهر شهدا عبور میکرد،

شهیدی نظرش را جلب کرد؛

کمی بالای سر شهید نشست

رو به شهید کرد و با همان لهجه ی شیرین اصفهانی گفت:

باریکِلاااا ، باریکِلااااا

و بلند شد و به کارش ادامه داد.

یک نفر که شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد.

پیرمرد نجار تمایلی به صحبت کردن نداشت.

همان یک نفر، سماجت کرد تا ببیند قضیه ی باریکلا گفتنهای پیرمرد چه بوده است.

پیرمرد با همان آرامش گفت: پسرم بود...

 

به یاد پدران شهدا که همچون المومن کالجبل الراسخ بودند.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ