سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! صداها فرو نشست و جنبش ها آرام گرفت و هر دوستی، با محبوب خود خلوت کرد . من نیز با تو خلوت کرده ام . تو محبوب منی . پس خلوت امشب مرا با خود، [سبب] رهایی از دوزخْ قرار ده . [امام صادق علیه السلام ـ در دعایش ـ]
 
دوشنبه 91 آبان 29 , ساعت 10:53 عصر

مگر می‌شود کسی بی سروسامان حسین باشد و مردم دورش حلقه نزنند. امروز شیعیان با اشعار همان آغاسی که به مدد مسئولین فرهنگی ـ مدتی شرافت مندانه مسافرکشی می‌کرد ـ سینه می‌زنند و باز هم برایش صلوات می‌فرستند.

خبرگزاری فارس: بی  سر و سامان توام یا حسین(ع)

سوم دبیرستان بودم و تازه ادبیات در من شعله دوانیده بود. در کتاب‌های درسی آن سالها به مدد محمدرضا سنگری و مؤلفان دیگر کتب درسی اشعار خوش‌تراش زیاد یافت می‌شد و همین اشعار بود که من را با ادبیات و شعر آشتی داد.

آن دوران تلویزیون و شبکه 4 برنامه سخنرانی دکتر حسین الهی قشمه‌ای را پخش می‌کرد و من یکی از مشتاقان این سخنران ادیب بودم و فردای سخنرانی برای بچه‌های کلاس منبر می‌رفتم. یکی از بچه‌ها که می‌دید من صحبت‌های الهی قمشه‌ای را دنبال می‌کنم. یک روز با حرارت عجیبی کاستی به من داد و گفت: «تو که این قدر به ادبیات علاقه‌مندی شعرهای این بنده خدا را هم گوش کن، ضرر ندارد» کاست را از دوستم گرفتم و راهی خانه شدم. رفتم منزل و ضبط را روشن کردم و شاعر با صدای بلند و حماسی می‌خواند:

آن شب که تبان نماز خواندند

ما را به حریم راز خواندند

بر کف دف و برلبانش کف

از دلبر دلنواز خواندند...

 

 

و مثنوی شوق‌انگیز و شورمند «چهارده گیسو» نیز در آن کاست بود؛

چارده گیسوی در هم ریخته

چارده حبل فلک آویخته

چارده ماه فلک پرواز کن

چارده خورشید هستی سازکن

چارده پرواز در هفت آسمان

هر یکی رنگین‌تر از رنگین‌ کمان

چارده الیاس در باد آمد

چارده خضر به امداد آمده

چارده کنعانی یوسف جمال

چارده موسی به سینای کمال

چارده نوح به دریا متصل

چارده روح جدا از آب و گل

چارده دریای مروارید جوش

چارده سیل سراپا درخروش

چارده گنجینه علم کدن

چارده شمشیر پولاد آب کن

چارده سر، چارده سردار دین

چارده تفسیر قرآن مبین

چارده پروانه افروخته

چارده شمع سراپا سوخته

چارده شیر شکر آمیخته

چارده شهد به ساغر ریخته

چارده سرمست بی‌جام و سبو

جرغه نوش از باده اسرار هو

چارده می‌خواره ساقی شد

«وجه ربک» گشته و باقی شده

 

و دقیقا در ذهنم این فیلم دارد مرور می‌شود که من این شعر «چهارده گیسو» را حفظ کرده بودم و با شور و شعف و «آغاسی وار» برای پدر بزرگم خواندم، با همان لحن فریادواری که آغاسی می‌خواند سروصدایی در خانه راه انداخته بودم که پدر بزرگم از شدت عصبانیت سرم داد زد و گفت: «اصلا چارده بار غلط کردم آمدم خانه شما» از دستم ناراحت شد! تقصیر من نبود، تازه آغاسی با لحن خوانش خود من را به شعر و شاعری کشانده بود.

کاست 60 دقیقه‌ای را با جان و دل گوش دادم و کمتر از یک سال، یک دفتر از اشعار آغاسی را با خط خوش برای خودم نوشتم درحال نوشتن حفظ هم می‌کردم و محظوظ می‌شدم و دیگر به آغاسی دوم معروف شده بودم. شعر خوانی به سبک آغاسی با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد(ص) کار من شده بود. در اکثر مکان‌هایی که دعوت می‌شدم از من می‌خواستند که شعرهای آغاسی را بخوانم و من هم که تجربه فریاد پدر بزرگ را داشتم فتیله صدایم را می‌کشیدم پایین تا کسی دلخور نشود. همه شعرهای آغاسی را دوست داشتند و من نیز.

 

اما تنها شعری که در جان و دلم خانه کرده بود. شعر پرشور و شین «بی سر و سامان توام یا حسین(ع)» اوست. هر جا که پا می‌گذاشتم این شعر را می‌خواندم. سالهای تربیت معلم به این شعر گذشت و معلم‌های دانشجو هم با اشعار آغاسی ارتباط برقرار می‌کردند به خصوص با

بی‌سروسامان توام یا حسین(ع)

دست به دامان توام یا حسین(ع)

خوابگاه‌ها و راهروهای دانشگاه در طنین صدای اشعار آغاسی بود که توسط من خوانده می‌شد و چون این اشعار را از بر می‌خواندم بچه‌ها با بهت و تحیر مرا می گریستند و می‌گریستند.

بچه‌های تربیت معلم چند بیت از این شعر را حفظ کرده بودند. درست بود که من این شعرها را زیاد برایشان می‌خواندم ولی چه می‌کردم، آنها هم اشک در چشم‌هایشان قد می‌کشید و نمی‌دانید این چند بیت اشک چگونه دل‌های دانشجویان و معلمان را سیاه‌پوش می‌کرد؛

بی‌سروسامان توام یا حسین!

دست به دامان توام یا حسین!

جان علی سلسله بندم مکن

گردم، از خاک بلندم مکن

عاقبت این عشق هلاکم کند

در گذر کوی تو خاک کند

تربت تو بوی خدا می‌دهد

بوی حضور شهدا می‌دهد

مشعر حق! عزم منا کرده‌ای

کعبه شش گوشه بنا کرده‌ای

تیر تنت را به مصاف آمده‌ست

تیغ سرت را به طواف آمده‌ست

چیست شفابخش دل ریش ما؟

مرهم زخم و غم و تشویش ما

چیست به جز یاد گل روی تو؟

سجده به محراب دو ابروی تو

بر سرنی زلف رها کرده‌ای

با جگر شیعه چه‌ها کرده‌ای

 

این اشعار می‌تواند مبین این باورمندی باشد که محمدرضا آغاسی، همیشه برمدار خورشید ولایت می‌چرخید؛

برآنم که درک ولایت کنم

مبادا که ترک ولایت کنم

کنون خالی از عجب و خودبینی‌ام

پر از شکر آوای آوینی‌ام

 

و همین محمدرضا آغاسی، بچه چهارراه مختاری است که همه چیز و همه کس را با تراز ولایت می‌سنجد؛ دوستان را، شاعران را، نویسندگان را، عارفان را، نمایندگان مجلس را، همه و همه را.

الا ای عارفان بی مصارف!

جهالت پیشگان شبه عارف!

اگر فرهنگ‌تان فرهنگ دین است

چرا آهنگستان کفر آفرین است

شما گر پیرو خط امامید

چرا دلسته میز و مقامید؟

...

که میدان داد این نوکیسه‌ها را؟

حمایت کرد این ابلیسه‌ها را؟

سرافرازان! برای سرفرازی

ضرورت دارد آیا برج سازی؟!

 

مسلمان نمایان تکنوکرات؟

رهاوردتان چیست جزمنکرات؟

شما‌ گر نماینده مردمید

چرا مات و مبهوت و سردرگمید؟

شمایی که دین را به نان می‌دهید

کجا در ره عشق جان می‌دهید

نمایندگانی کز این امتند

خدا باور و تشنه خدمتند

اگر خشم دینی ملایم شود

بر این سرزمین غرب حاکم شود

 

این شاعر حسینی همیشه مجلسش گرم بود و جماعت عظیمی برای شنیدن گفتنی‌های معطرش جمع می‌شدند. برای چه جمع می‌شدند؟ برای سخنان شیرینی مثل؛

ما را نظری به غیر‌ الله مباد

در درگه عشق غیر از این راه مباد

هر چند به دست ما به جز آه نبود

از دامن اهل بیت کوتاه مباد

چند سال پیش شب قدر در حضور جماعت عظیم ده هزار نفری از آغاسی شعر خواندم و ادامه‌اش از شاعران دیگری خواندم، یکی در بین آن جماعت مشتاق گفت:« شادی روح شاعرش هم صلوات بفرستید.» و جمعیت ده هزار نفری یک صدا برای شاعرشان محمدرضا آغاسی صلوات نثار کردند.

آغاسی در جان و دل مردم، که دلداده فرهنگ سرخ حسینی هستند، رخنه کرده است. هر جایی که مردم بودند و هستند آغاسی و شعر آغاسی هست. چه می‌خواهد یک سری از ایشان خوششان بیاید و یا یک عده از ایشان بدشان بیاید!

کشش و جاذبه شعرهای آغاسی به حدی بود که وقتی در مراسمی می‌خواستند مردم از شعر استقبال کنند، او را دعوت می‌کردند و آن هنگام که او می‌آمد برنامه‌‌های دیگر را تحت‌‌الشعاع قرار می‌داد. چند بار این صحنه را خودم شاهد بودم و چند بار هم دوستان شاعر.

 

مصطفی محدثی خراسانی می‌گوید: «برنامه‌ای بود و قصد دعوت کردن از مرحوم آغاسی را داشتند، به من گفتند که دعوتش کنم. این اولین دعوت برای سازمان تبلیغات مشهد بود، دو روز به صورت مختصر تبلیغ کردیم، آمفی تئاتر سازمان در طبقه سوم بود و حدود 600 نفر گنجایش داشت. با آمدن آقای آغاسی آمفی تئاتر که پر شد هیچ، سه طبقه مملو از جمعیت شد، که حتی این وحشت به وجود آمد که نکند ساختمان فرو بریزد. برای همین حتی با آتش نشانی هماهنگی کردیم که آماده باش باشند! در مشهد چنین استقبالی از شعرخوانی سابقه نداشت» (کتاب شاعر مردم ص 35)

و مگر می‌شود کسی بی سروسامان حسین باشد و مردم دورش حلقه نزنند. و امروز شیعیان با اشعار همان آغاسی که به مدد مسئولین فرهنگی ـ مدتی شرافت مندانه مسافرکشی می‌کرد ـ سینه می‌زنند و باز هم برایش صلوات می‌فرستند.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ