سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترین برادران کسى است که براى او به رنج افتى . [ چه رنج افتادن مستلزم مشقّت است . و این شرّ را برادرى که براى او به رنج افتاده‏اند سبب شده . پس او بدترین برادران است . ] [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 94 مهر 6 , ساعت 11:24 صبح

* خدا گوشمالی خوبی به من داد !!! *

عراق «دارخوین» را بمب باران کرده بود . از صبح تا غروب مشغول آماده کردن آنجا بودیم . شب خسته و کوفته به اردوگاه شهید عرب آمدیم . وقتی رسیدیم نماز تمام شده بود . آن قدر خسته بودم که در چادر دراز کشیدم . همان موقع مسئول تبلیغات لشکر دوید دنبال من و گفت: "تورجی سریع بیا"

گفتم چه شده: "چه شده ؟!"


گفت: "سفیران ایران در کشور های دیگر آمده ان بازدید از جبهه ، امشب میهمان لشکر هستند . مداح هم دعوت کردیم ، ولی نیامده ، الان همه منتظر دعای کمیل هستند . سریع بیا که آبرویمان دارد میرود."

با اصرار او به مسجد آمدم . شروع کردم به خواندن . مجلس خیلی خوبی بود . خودم باور نمیکردم . بعد از دعا حاج حسین خرازی گفته بود: "محمد امشب کولاک کرد."

وقتی دعا تمام شد ، برگشتم داخل چادر . خیلی خسته بود . یک دفعه یادم افتاد نماز نخوانده ام . به خودم گفتم: "وای به حال تو ! مستحب را گرفتی ، واجب رها شد!"

       

سریع نماز را خواندم . شام و سوره واقعه و بعد مشغول استراحت شدم . ساعت حدود 12 بود . یک دفعه یادم افتاد وضو نداشتم ! بلند شدم وضو گرفتم و دوباره نماز خواندم اما دیگر نخوابیدم !

مناجات من تازه شروع شد . تازه فهمیدم  خدا چه لطفی در حق من کرده . غرور من را گرفته بود . با خود گفته بودم: "با این که خسته بودی عجب دعایی خواندی !"

اما خدا گوشمالی خوبی به من داد .به من فهماند : "حال را خدا می دهد . توکه اصلا وضو نداشتی . نماز واجب توهم رفت !"


 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ