سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نزدیکترین مردم به پیامبران ، داناترین آنان است بدانچه آورده‏اند . [ سپس برخواند : ] « همانا نزدیکترین مردم به ابراهیم آنانند که پیرو او گردیدند و این پیامبر و کسانى که گرویدند . » [ سپس فرمود : ] دوست محمد ( ص ) کسى است که خدا را اطاعت کند هرچند نسبش به محمد ( ص ) نرسد ، و دشمن محمد ( ص ) کسى است که خدا را نافرمانى کند هرچند خویشاوند نزدیک محمد ( ص ) بود . [نهج البلاغه]
 
جمعه 92 آبان 24 , ساعت 11:34 صبح

روضه وداع امام حسین(ع) با اهل حرم، از زبان استاد شهید، مرتضی مطهری

شجاعت و قوت قلبى که اباعبدالله در روز عاشورا از خود نشان داد، همه [شجاعان] را فراموشاند. این، سخن راویان دشمن است. راوى گفت: «و الله ما رایت مکثورا قط قد قتل اهل بیته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه‏» به خدا قسم در شگفت‏بودم که این چه دلى بود، چه قوت قلبى بود؟! یک آدمى که اینچنین دل شکسته باشد که در جلوى چشمش تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش را قلم قلم کرده باشند و اینچنین قوى القلب باشد! من که نظیرى برایش سراغ ندارم.

در روز عاشورا اباعبدالله نقطه‏اى را به عنوان مرکز انتخاب کرده بود، یعنى وجود مقدس اباعبدالله ابتدا آنجا مى‏ایستاد و بعد حمله مى‏کرد. به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواریخ، کسى جرات نکرد تن به تن با اباعبدالله بجنگد. البته ابتدا چند نفر آمدند، جنگیدند، ولى آمدن‌‌ همان و از بین رفتن ه‌مان. پسر سعد فریاد کرد: چه مى‏کنید؟! «ان نفس ابیه بین جنبیه‏» این، پسر على است، روح على در پیکر اوست، شما با چه کسى دارید مى‏جنگید؟! با او تن به تن نجنگید. دیگر جنگ تن به تن تمام شد.


آن وقت جنگى که از طرف آن‌ها نامردى بود شروع شد، سنگ پرانى، تیر اندازى. جمعیتى در حدود سى هزار نفر مى‏خواهند یک نفر را بکشند. از دور ایستاده‏اند، تیر اندازى مى‏کنند یا سنگ مى‏پرانند. همین‌ها وقتى که اباعبدالله حمله مى‏کرد، درست مثل یک گله روباه که از جلوى شیر فرار مى‏کند، فرار مى‏کردند. ولى حضرت حمله را خیلى ادامه نمى‏داد یعنى نمى‏خواست فاصله‏اش با خیام حرمش زیاد شود. غیرت حسین اجازه نمى‏داد که تا زنده است کسى به اهل بیتش اهانت کند. مقدارى که حمله مى‏کرد و آن‌ها را دور مى‏ساخت، بر مى‏گشت، مى‏آمد در آن نقطه‏اى که آن را مرکز قرار داده بود. آن نقطه، نقطه‏اى بود که صدا رس به حرم بود، یعنى اهل بیت اگر چه حسین را نمى‏دیدند ولى صدایش را مى‏شنیدند.

براى اینکه زینبش مطمئن باشد، براى اینکه سکینه‏اش مطمئن باشد، براى اینکه بچه‏‌هایش مطمئن باشند که هنوز جان در بدن حسین هست، وقتى که مى‏آمد در آن نقطه مى‏ایستاد، آن زبان خشک در آن دهان خشک به حرکت مى‏آمد و مى‏گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم‏» یعنى این نیرو از حسین نیست، این خداست که به حسین نیرو داده است، هم شعار توحید مى‏داد و هم به زینبش خبر مى‏داد که زینب جان! هنوز حسین تو زنده است. به خاندانش دستور داده بود که تا من زنده هستم کسى حق ندارد بیرون بیاید. لذا همه در داخل خیمه‏‌ها بودند.

اباعبدالله دو بار براى وداع آمدند. یک بار آمدند، وداع کردند و رفتند. بار دوم به این ترتیب بود که ایشان رفتند به طرف شریعه فرات و خودشان را به آن رساندند. در این هنگام شخصى صدا زد: «حسین! تو مى‏خواهى آب بنوشى؟! ریختند به خیام حرمت.» دیگر آب نخورد و برگشت. آمد براى بار دوم با اهل بیتش وداع کرد (ثم ودع اهل بیته ثانیا). چه جمله‏هاى نورانى‏اى دارد! رو مى‏کند به آن‌ها که: «اهل بیت من! مطمئن باشید که بعد از من شما اسیر مى‏شوید، ولى کوشش کنید که در مدت اسارتتان یک وقت کوچک‌ترین تخلفى از وظیفه شرعى‏تان نکنید. مبادا کلمه‏اى به زبان بیاورید که از اجر شما بکاهد. ولى مطمئن باشید که این، پایان کار دشمن است، این کار، دشمن را از پا در آورد «و اعلموا ان الله منجیکم‏» بدانید که خدا شما را نجات مى‏دهد و از ذلت‏حفظ مى‏کند.» این خیلى حرف است: اهل بیت من! شما اسیر خواهید شد ولى حقیر و ذلیل نخواهید شد، اسارت شما هم اسارت عزت است. به همین جهت‏بود که وقتى در کوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان مى‏دادند، زینب نمى‏گذاشت قبول کنند. اسیر بودند ولى هرگز حاضر نشدند خوارى را تحمل کنند. شیر را هم در زنجیر مى‏کنند ولى شیر در زنجیر هم که باشد شیر است، روباه آزاد هم که باشد روباه است.

بار دوم که امام آمد، اهل بیت‏خوشحال شدند، دوباره با اباعبدالله خداحافظى کردند. باز به امر اباعبدالله از خیمه‏‌ها بیرون نیامدند.

بعد از مدتى یکدفعه باز صداى شیهه اسب اباعبدالله را شنیدند، خیال کردند حسین براى بار سوم آمده است تا با اهل بیتش خدا حافظى کند، ولى وقتى بیرون آمدند اسب بى صاحب اباعبدالله را دیدند. دور اسب اباعبدالله را گرفتند. هر کدام سخنى با این اسب مى‏گوید. طفل عزیز اباعبدالله مى‏گوید: اى اسب! «هل سقى ابى‌ام قتل عطشانا؟» من از تو یک سؤال مى‏کنم: پدرم که مى‏رفت، با لب تشنه رفت، من مى‏خواهم بدانم که آیا پدرم را با لب تشنه شهید کردند یا در دم آخر به او یک جرعه آب دادند؟

اینجاست که یک منظره دیگرى رخ مى‏دهد که قلب مقدس امام زمان را آتش مى‏زند: «و اسرع فرسک شاردا محمحما باکیا، فلما راین النساء جوادک مخزیا و ابصرن سرجک ملویا خرجن من الخدور ناشرات الشعور على الخدور لاطمات‏» روضه امام زمان است، مى‏گوید: «جد بزرگوار! اهل بیت تو به امر تو از خانه بیرون نیامدند اما وقتى که اسب بى صاحبت را دیدند مو‌ها را پریشان کردند، همه به طرف قتلگاه تو آمدند...»



لیست کل یادداشت های این وبلاگ