سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به من نوری ببخش که در پرتوش میان مردم گام بردارم و در تاریکی ها بدان راه یابم و در شکّ و شبهه ها روشن شوم . [امام زین العابدین علیه السلام]
 
جمعه 90 دی 2 , ساعت 2:9 عصر

 

هر چه میگویم عشق را شرح و بیان چونه به عشق آیم خجل گردم از آن...

اگر خوب گوش کنی هنوز صدای عشق را میشنوی که داد میزند:"هل من ناصر ینصرنی..."دیر زمانیست اهل احساس پوشالی شده ام و فرسنگ ها از سیاره ی شهدا دور شده ام...میگویند قتلگاه...یاد فکه می افتم...من از ادراک فکه عاجزم...این روزها تکان های دلم سطحی شده است و هیچ زلزله و شوکی کارساز نیست تا مرا از خواب غفلت بیدارم کند...اینقدر بوی مردار گرفته ام که کرکس های گناه رهایم نمیکند...حتی دیگر گریه کردن هم از یادم رفته است...شهید را نمیتوانم هجی کنم...غمی روی دلم نشسته و خیال بلندشدن ندارد...راستی خدا چند بخش دارد؟

محرم...عاشورا...شهید...: کوله بار گناه را از من بگیرید تا شانه هایم سبکتر شود... تا راحت تر بتوانم برخیزم...کمکم کنید تا عادت نکنم...

"چفیه... پلاک...سربند..."واژه هایی ست که برایم گنگ است...

"ومن ابصارهم غشاوة "را باور دارم...و" غضوا ابصارکم ترون العجائب" را نمیتوانم پیاده کنم...وقتی به آینه زل میزنم چشم هایم مرا قی میکنند...من خوب میدانم اخر کوچه بن بست است ولی شهدا"ولا تکلنی الا نفسی طرفة عین ابدا"

من؛شما...آی شهدا مقصر ویرگول است...من-شما...مقصر خط فاصله است...

از شما دور شده ام... سالهاست راه را گم کرده ام...آی شهید مرا ویران کن و بساز...با خاک خودت بساز...مرا از قفس دنیا رها کن...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ