سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، پیرِ زناکار، دولتمندِ ستمکار، فقیرِمتکبّر و گدای سِمِج را دشمن می دارد و پاداشِ بخشنده منّت گذار را از میان می برَد و متکبّرِ گستاخِ دروغگو را سخت دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
سه شنبه 102 خرداد 9 , ساعت 11:48 صبح

آقا سید به دنبال یافتن کلماتی است تا حس درونی خود را از دست و پنجه نرم کردن با مرگ و زندگی بیان کند و من به حکایت سبز رفتن‌هایی می‌اندیشم که جان می بخشند؛ به آنهایی که جاودان می‌مانند.

تولدی دوباره، هدیه‌ای از امام رضا(ع)

خبرگزاری فارس - تبریز، معصومه درخشان: حس زیبای تولد دوباره را می‌توان در چشم‌های اشک بار  بیمارانی درک کرد که مدت‌ها در انتطار پیوند عضو هستند.

آنهایی که به پهنای صورت اشک شوق می‍‌‌ریزند و دل شکسته دست‌های نیاز خود را به آسمان بلند کرده و دعای خیر خود را نثار خانواده‌ای می‌کنند که برای اهدای عضو عزیز از دست رفته رضایت داده‌اند.
  
سیدصادق موسوی 34 ساله یکی از هزاران بیماری است که در انتظار پیوند کبد شور و نشاط جوانی را از دست داده و بهار زندگی او به زردی گراییده بود ولی حالا به لطف خدا  توانست با پیوند موفقیت‌آمیز کبد در شیراز به زندگی مجدد برگردد و لبخند محبت‌آمیز خود را نثار خانواده‌اش کند.

در یک عصر بهاری که نسیم خنک هوا را معطر کرده است در شهرستان بستان‌آباد کوچه جانبازان به دیدارش می‌روم. 

زنگ خانه را می‌زنم و بانویی میانسال راهنمایی‌ام می‌کند به طبقه دوم بروم. هنوز پای آسمان خراش‌ها و برج‌های چند 10 طبقه به شهرستان بستان‌آباد نرسیده و خانه‌های دو و سه طبقه آسانسور نمی‌‌دارند پس در این خانه نیز خبری از آسانسور نیست، 30، 40 پله را بالا می روم تازه به نفس نفس زدن افتاد‌ه‌ام که به طبقه دوم می‌رسم.

خانم  شمسی سادات موسوی مادر آقا سیدصادق به استقبالم آمده « خوش آمدید بفرمایید، خیلی زحمت کشیدید». 

خواهش می‌کنم سیده خانم تبریک می‌گم، چشم شما روشن خدا دعای شما را مستجاب کرده و آقا پسرتان حالشان خوب شده و الان کنار شماست.

بعد از سلام و احوال پرسی و گفت‌و‌گوی کوتاه اولیه سیده خانم، پسر و عروسش را معرفی می‌کند. آقا سیدصادق و عروسم زهرا خانم.

همان ابتدا عروس خانم با  یک فنجان چای خوش عطر و بو پذیرایی می‌کند و سیده خانم هم از خوشحالی بهبودی حال پسرش مدام خدا رو شکر می‌گوید.

این چای خوش عطر می‌تواند خستگی راه و بالا آمدن از پله ها را از تنم بیرون کند پس معطل نمی‌کنم و چای را بدون قند می‌خورم طبق عادت همیشگی.

 

قصه زندگی

فارس: خب آقا سید شما که لطف خدا شامل حالت شده و پیوند کبد موفقیت‌آمیز بود تعریف کن قصه زندگیت چگونه ورق خورد.
 
زندگی من هم مثل خیلی از جوانان ایرانی ساده و معمولی بود بعد از خدمت سربازی در سن 25 سالگی تصمیم گرفتم ازدواج کنم، در تاریخ چهارم اردیبهشت ماه سال 1396 با زهرا خانم سر سفره عقد نشستیم و با تمام امیدها و آرزوهایمان تصمیم گرفتیم کنار هم باشیم. دوران نامزدی ما شروع شد.

با خانواده‌هایمان رفت و آمد می‌کردیم و آنها نیز در تدارک مربوط به ازدواج بودند. یک سال از نامزدی ما به خوبی و خوشی گذشت و هیچ مشکلی از نظر جسمی نداشتم.

سال 1397 از راه رسید، کم‌کم  علائمی همچون بی‌حالی و خستگی، زردی چشم‌ها، خون ریزی لثه و بینی، سفید شدن ناخن‌ها، زردی پوست و ... بروز کرد. بیماری خاصی نداشتم ولی علت این همه تغییرات در بدنم را نمی‌دانستم.

رفتم آزمایش خون دادم در جواب  نوشته بود پلاکت خونم به 90هزار رسیده در حالی که سطح نرمال آن 150 تا 450 میلیون است.

یکی از پزشکان بیمارستان بستان‌آباد گفت: « آزمایش‌های آزمایشگاه بیمارستان دقیق نیست، برو در تبریز دوباره آزمایش خون بده ».

در تبریز به آزمایشگاه دیگری رفتم، پلاکت خونم دوباره کمتر شده و به 50 هزار رسیده بود. طبق توصیه پزشکان برای نظریه نهایی جواب آزمایش را به متخصص خون و آنکولوژی نشان دادم و او احتمال داد سرطان خون است و گفت: « باید از مغز استخوان نمونه برداری شود تا نظر قطعی اعلام شود».

دو، سه ماه طول کشید، نمونه‌برداری و آزمایشات متعدد دیگر انجام شد و بالاخره  پزشکان تایید کردند که مشکل از کبد است.

 سیروز کبدی مرا راهی بیمارستان کرد

علائمی همچون زردی چشم‌ها، خون ریزی لثه و بینی، سفید شدن ناخن‌ها، زردی پوست، خستگی و بی‌حالی و  خونریزی از دستگاه گوارش باعث می‌شد چند نوبت در سال در بیمارستان شهید قاضی و امام رضا(ع) بستری شوم.

از سال 1397 تا 99 درگیری بیماری بودم و اول می‌گفتند کبدت مشکل دارد ولی  بعدها  اعلام کردند دچار سیروز کبدی هستی و چون مشکل انعقادی داری باید عمل پیوند کبد صورت گیرد. برای پیوند کبد باید به شیراز می‌رفتیم، مریضی، بدحالی، استرس، عذاب کشیدن خانواده رنج بیماری را بیشتر از گذشته می‌کرد.

چاره‌ای نداشتیم آبان ماه سال 1399 به همراه پدر، مادر و همسرم به شیراز رفتیم و در بیمارستان ابوعلی سینا تشکیل پرونده دادیم. کمیسیون پزشکی تشکیل شد و اعلام کردند باید پیوند کبد انجام شود.

در ابتدا چون اطلاعی از عمل پیوند نداشتیم فکر کردیم باید به شهر خودمان برگردیم و اگر موردی برای عمل پیوند بودند خودشان تماس می‌گیرند و اطلاع می‌دهند به همین خاطر به شهرستان بستان‌آباد برگشتیم.

کبدم دیگر کار نمی‌کرد

در این مدت دوباره بستری شدم، هر شب خونریزی از لثه، بینی و دستگاه گوارش اذیت می‌کرد. یادم نمی‌رود 30 اردیبهشت سال 1401 بود که در بیمارستان به علت خونریزی دستگاه گوارش زیر آندوسکوپی بودم، کبدم کاملا  از کار افتاد و فقط سه تا پنج درصد کار می‌کرد. دکتر گفت باید هرچه زودتر پیوند کبد انجام شود. 

بعد از 15 روزبستری در آی سی یو مرخص شده و در 18 خرداد 1401 به شیراز رفتیم. دو هفته در بیمارستان ابوعلی سینا شیراز بستری شدم. پرونده پزشکی را مجدد بررسی کردند. سونوگرافی و آزمایش‌های لازم انجام شد.

آن روزها حالم خیلی وخیم بود حتی قادر نبودم دستم را تکان دهم. آقا سید از تعریف کردن جز به جز خاطرات تلخ دوران بیماری دلش به درد آمده است، وقتی تعریف می‌کند گاهی چشم‌هایش را می‌بندد و گاهی به دوردست‌ها خیره می‌شود.

به گمانم او به بیمارانی می‌اندیشد که در کنار او بستری بودند و هنوز هم که هنوز است چشمشان به دهان دکتری است که نامش را برای پیوند اعلام کنند.

فارس: آقا سید فکر خبر خوشحال کننده پیوند کبد را چه کسی به شما گفت؟ کمی روی مبل جابه‌جا می‌شود و ادامه می‌دهد: من در سال 1385 کارت اهدای عضو گرفته بودم اصلا یک لحظه فکر نمی‌کردم روزی می‌رسد که خودم در صف انتظار دریافت عضو باشم.

روزهای خیلی سختی را سپری می‌کردیم. من هفت بار برای پیوند به اتاق عمل رفتم ولی در هیچکدام جواب آزمایش‌ها با کبد پیوندی مناسب نبود و دوباره بر می‌گشتم.

وقتی خانواده‌ای برای اهدای عضو رضایت می‌داد و کبد به بیمارستان می‌آمد به چهار، پنج نفر از بیماران اعلام می‌کردند برای آزمایش آماده شود، آزمایش  آنزیم‌های کبد هر کدام از بیماران  مناسب و مثبت بود به آن بیمار پیوند می‌زدند.

 

معجزه امام رضا(ع)

وقتی برای هشتمین بار در صف انتظار بودم به امام رضا( ع) متوسل شدیم. پدر و مادرم خدا را به امام رضا ( ع) قسم دادند و برای سلامتی من نذر و نیاز کردند.

ششم مهر ماه 1401 بود، دوباره به پنج نفر اعلام کردند برای رفتن به اتاق عمل آماده شود، دکتر یکی یکی به آزمایش بیماران نگاه می‌کرد، آن لحظه ما در طبقه اول بودیم و دوستم ( ابراهیم ابولی) که همراه ما به شیراز آمده بود در طبقه سوم و اتاق ارزیابی پیوند اعضاء کنار دکتر بود.

 دکتر آزمایش‌های بیماران را یکی‌یکی نگاه کرده و اسم مرا صدا می‌زند دوستم اولین فردی بود که اسم مرا شنیده بود از شدت خوشحالی پله‌ها را با عجله پایین آمد و مرا صدا کرد « صادق دکتر گفت جواب آزمایش‌های تو با کبدی که می‌خواهند پیوند بزنند مناسب است، هرچه زودتر به اتاق عمل بیا».

پرستار مرا به اتاق عمل برد، در هوشیاری کامل بودم ولی بدنم درد می‌کرد، موقع رفتن به اتاق عمل کبدی که می‌خواستند به من پیوند بزنند را دیدم که در ظرف مخصوصی قرار داشت و دور آن یخ ریخته بودند. 

نمی‌دانم چند ساعت در اتاق عمل بودم و عمل پیوند کبد چقدر طول کشید. بعد از پیوند عضو بیماران را به بخش آی سی یو می‌برند. وقتی در آی سی یو چشم باز کردم دیدم اتاق هشت، تخت هشت هستم و آن روز سالروز شهادت امام رضا( ع) بود.

بعد از پیوند کبد به علت خونریزی مرا دوباره به اتاق عمل بردند و بعد از یک هفته متوجه حال خودم شده بودم. دکترها گفتند کم کم دارد حالت خوب می‌شود. در این مدت 50 کیسه فرآورده خونی شامل خون و  پلاکت به من تزریق شده بود.

یکی از پرستارها به من گفت: «ما اصلا انتظار نداشتیم تو زنده شوی، انقدر که خونریزی کرده بودی کلیه‌ها نیز از کار افتاده بود».

از کار افتادن کلیه‌ها ما را به شدت ناراحت کرده بود دکتر روزبه بعد از ارزیابی عمل پیوند و کارکرد کلیه گفت: «اندازه کلیه ها کوچک نشده و دوباره برمی گرده و خوب کار می کند» و  این حرف آقای دکتر دلم را روشن کرد.

بعد از چند هفته حالم کمی بهتر شد به تشخیص پزشکان می‌توانستم مرخص شوم در 30 آبان ماه سال 1401 نیز دوباره به تبریز و از آنجا به شهرستان بستان‌آباد بر گشتیم و الآن تحت نظر پزشک معالج هستم و برای چکاب دوره‌ای به شیراز می‌روم.

پسرم را امام رضا( ع) به ما هدیه کرد

آقا صادق کمی مکث می‌کند و در این لحظه پدرش آقای سیدمحمد موسوی نیز به جمع ما اضافه می‌شود.

بعد از سلام و احوال‌پرسی و خوشامدگویی بدون هیچ سئوال و جوابی می‌گوید: «خداوند به حرمت امام رضا علیه السلام پسرم را به من و مادرش برگرداند».

او می‌خواهد از بیماری و نحوه اعزام پسرش به شیراز صحبت کند و من اشاره می‌کنم که این مطالب را نوشته‌ام و او فقط به شرایط خاص پسرش برای سوار شدن به هواپیما اشاره کرده و می‌گوید: بیماری پسرم را دچار تنگی نفس کرده بود، به طوری که بدون اکسیژن نمی‌توانست سوار هواپیما شود، از بیمارستان گواهی کردند که بیمار فوق باید با دستگاه اکسیژن سوار هواپیما شود، از طرف دیگر مسوولان هواپیما هم می‌گفتند این کار خطراتی به همراه دارد و در ثانی در داخل هواپیما اکسیژن وجود دارد که در صورت تنگی نفس می‌توان استفاده کرد.

در حالی که دست‌هایش را روی صورتش گذاشته و کم‌کم گریه می‌کند، ادامه می‌دهد: زندگی مجدد پسرم چیزی شبیه معجزه است، من و مادرش معجزه را به چشم خود دیدیم وقتی پزشکان از پسرم قطع امید کرده بودند خداوند به حرمت امام رضا علیه السلام معجزه خودش را به ما نشان داد و پسرم به زندگی برگشت.

توضیح دادن آن روزهای تلخ و اینکه ما و خانواده‌هایی مثل ما در این مدت چشم انتظاری چی کشیدیم نمی‌شود با کلمات توصیف کرد.

اشک شوق

این پدر مهربان این حرف‌ها را با بغض می‌گوید و دیگر توان مخفی کردن اشک‌هایش را ندارد و اشک‌ها بی‌اختیار بر روی صورتش سرازیر شده و حس و حال او باعث شده است همه آنهایی که در منزل هستند اشک بریزند( همسر ، پسر و  عروسش) و سیده خانم همزمان که دعا می‌کند می‌گوید این اشک شوق است. خدا به همه بیماران شفا دهد. 

مشکل انعقادی پسرم باعث شده بود عمل پیوند خیلی سخت شود به طوری که یک تیم عمل پیوند را انجام دادند و من دست تک تک تیم پزشکی را می‌بوسم.

پدر به صحبتی کوتاه بسنده می‌کند و در ادامه صحبت‌های او سیده خانم  از دل گویه‌هایی که در طی چند ماه با خدا داشت برایم تعریف می‌کند. 

 

با دل شکسته برای پسرم دعا کنید

« من امیدی جز خدا نداشتم، وقتی شبانه روز ناله‌های پسرم را می‌شنیدم برای شفای او  نذر و نیاز می‌کردم، به خدا می‌گفتم خدایا پسرم را از تو عیدی می‌خواهم، از عمر من کم کن و به عمر و جوانی پسرم اضافه کن، خدایا عروسم را ناراحت و سرنوشتش را عوض نکن، در مناسبت‌های خاص به همه دوستان و فامیل و آشنایان پیام می‌دادم که با دل شکسته برای پسرم دعا کنند، غریبی و دلتنگی همه ما را اذیت می‌کرد، پسرم را نذر امام رضا ( ع) کردم، خدا را به اهل بیت قسم دادم و در 6ماهی که شیراز بودم هر روز به شاهچراغ می‌رفتم و متوسل می‌شدم».

این خانواده هم رنج بیماری می‌کشیدند و هم هزینه‌های اقامت و غربت درد آنها را مضاعف کرده بود، سیده خانم با گوشه چادرش اشک شوق صورتش را پاک می‌کند و با  یادآوری آن روزهای تلخ ادامه می‌دهد: برای اینکه هرچه سریع‌تر خودمان را به بیمارستان برسانیم باید در همان محل اقامت می‌کردیم، چند روز اول در حیاط بیمارستان می‌ماندیم ولی بعد مجبور شدیم یک واحد آپارتمان اجاره کنیم و ماهانه حدود 13 میلیون تومان اجاره پرداخت می‌کردیم.

تولد دوباره پسرم به تلخی‌هایش می‌ارزید

غریبی و غربت اذیت کننده بود، نه کسی از ما دلجویی می‌کرد، نه می‌پرسیدند اینجا  مشکلی داری یا نه، هر روز رفت و آمد به بیمارستان فرسوده کننده است ولی حالا که فکر می‌کنم می‌بینم همه آن تلخی‌ها و ناراحتی‌ها با سلامتی مجدد پسرم کم‌کم فراموش می‌شود. خدا را به جلال و عظمتش قسم می‌دهم هیچ پدر و مادری را با غم و غصه و مرگ فرزند امتحان نکند.

وقتی کبد از کار می‌افتد پسر جوان این مادر تا صبح نمی‌تواند بخوابد و این درد مضاعف بود، به همه می‌گفت بدنش را مالش دهند.

مادر از شب‌هایی می‌گوید که با عروسش زهرا خانم بدن پسرش را مالش می‌داد و پسرش می‌گفت «مادر فدایت شوم که با حس مادرانه‌ات باعث می‌شوی دردهایم کمی آرام‌تر شود».

از شب‌هایی می‌گفت که خونریزی‌های لثه، دهان، دستگاه گوارش امان پسرش را بریده و ناله‌ها و  گریه‌های شبانه روح و جسم او را می‌خراشید.

 

به اهدای عضو وصیت کرده‌اند 

حالا که خانواده آقای موسوی معجزه پیوند عضو را دیده‌اند همه اعضای خانواده وصیت کرده‌اند اگر روزی آنها نیز مرگ مغزی شدند بقبه اعضای خانواده در همان ساعت اولیه به اهدای عضو رضایت دهند تا چند بیمار به زندگی مجدد بازگردند.

برای همیشه کنارت هستم

فارس: بعد از صحبت‌های سیده خانم دوباره به اقا سید رو کرده و می‌پرسم وقتی پزشکان اعلام کردند دچار سیروز کبدی بوده و باید پیوند کبد شوی رفتار همسرت چگونه بود؟ 

نگاه محبت‌آمیزی به همسرش می‌کند و زهرا خانم نیز با لبخند نگاهش می‌کند و تا حالا مطلبی نگفته است. شاید هم به رسم ادب ترجیح می‌دهد مادر همسرش جزییات آن روزهای تلخ را بازگو کند.

آقا سید می‌گوید وقتی خبر بیماری سیروز کبدی و سپس پیوند عضو را شنیدم یک بار در دوران نامزدی و بار دوم بعد از ازدواج به همسرم زهرا خانم گفتم حال من هر روز بدتر می‌شود و به زندگی من امیدی نیست بهتر است از هم جدا شویم و تو مسیر جدیدی برای زندگیت انتخاب کنی، ولی زهرا خانم گفت من برای همیشه کنارت هستم، وقتی برای زندگی مشترک عهد و پیمان بستیم یعنی در شادی‌ها و ناراحتی‌ها کنار هم می‌مانیم. 

همسرم خیلی فداکارانه کنارم ماند و من دست بوس پدر و مادر و همسرم هستم.

پیوند عضو رایگان است

آقا سید برای عمل پیوند عضو چقدر هزینه از شما گرفتند؟

در موضوع اهدای عضو هیچ هزینه‌ای برای عمل پیوند از فرد اهداء کننده و گیرنده عضو دریافت نمی‌شود و عمل پیوند عضو کاملا رایگان است و از ما هم هزینه‌ای برای عمل پیوند کبد نگرفتند ولی هزینه‌های بستری شدن در بیمارستان جداگانه است.

بعد از عمل  پیوند کبد چه مراقبت‌هایی لازم است؟

دکتر گفت باید مراقب تغدیه‌ات باشی، غذایت باید سالم، کم چرب و کم نمک باشد. غذای مانده و سبزی خام نباید بخوری، میوه‌هایی که پوست آن گرفته نمی‌شود نمی‌توانی بخوری، در کنار تغذیه  باید نکات بهداشتی و بهداشت فردی را به خوبی رعایت کنی.

راستی تا حالا نپرسیدم آیا می‌دانید که کبد چه کسی به شما پیوند زده شده ؟

بله، آقای پژمان هوشیار ساکن جهرم بود که در اثر خونریزی مغزی دچار مرگ مغزی شده بود و با رضایت پدر و مادر و همسرش اعضای بدنش اهداء شده بود و من زندگی دوباره خود را مدیون عنایت خداوند و دل  بزرگ همسر و پدر و مادر او هستم.

و برای آخرین سئوال برای فرصت دوباره زندگی کردن چه احساسی دارید؟ حس زیبای تولد دوباره را  دارم که با هیچ کلماتی نمی‌توانم بیان کنم. حس خاصی است که فقط برای انسان آرامش می‌آورد و قابل بیان کردن نیست. فرصت مجدد برای زیستن.

آقا سید همچنان به فکر فرو رفته، شاید به دنبال یافتن کلمات و جملاتی است که بتواند حس درونی خودش را منتقل کند و من به حکایت سبز رفتن‌هایی می‌اندیشم که جان می‌بخشند، برای آنهایی که جاودان می‌مانند.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ