![](http://www.Parsiblog.com/PhotoAlbum/vaaleh/Thumb_66851.jpg)
تو در انتظار فتح ايران به دست آمريکايي و من در انتظار فتح جهان به دست مهدي(عج) فاطمه!
تو ساکنان کاخ سياه را شاد مي کني و من صاحب دلشکسته ي خيمه سبز را!
تو جمهوري ايراني مي گويي و مي خواهي اسلام را در اين سرزمين نابود کني!
من جمهوري اسلامي مي گويم و مي خواهم تا اسلام را به تمام جهان گسترش دهم!
تو الله اکبر مي گويي و حکومت شيطان اکبر مي خواهي! من الله اکبر مي گويم و کاخهاي شياطين را به لرزه درمي آورم!
تو بزرگ شده پارتي هستي و من رشد يافته هيئت حسين(ع)!
تو با نعره هاي مايکل جکسون به هيجان مي آيي و با من با نواي يا حسين(ع) شور مي گيرم!
تو از کنار عکس شهدا بي احساس مي گذري ، اگر فحش ندهي!
و من در کنار عکس شهدا مي خندم و گريه مي کنم!
تو براي تخريب آمده اي و من براي ساختن!
تو را به دروغ از هيولاهاي خيالي ترسانده اند و ترس در قاموس من جايي ندارد.
تو تنفر را فرياد مي زني و من علاوه بر تنفر ، نور عشق و محبت مي پراکنم.
تو رپ مي خواني و من ندبه !
تو در انتظار usa هستي و من در انتظار خورشيد کعبه!
تو رو بسوي غرب داري و من رو بسوي آسمان!
تو در آروزي لندني و من در فکر شلمچه!
تو در فکر پناهندگي هستي و من در فکر پناهندگان!
تو با کرشمه دخترکاني در تظاهرات به شور و هيجان مي آيي و من با لبخند مادر سادات!
تو در حلقه شياطين جن و انسي و من در پناه شهدا و فرشتگان!
فرياد تو از فشار غرايز انباشته است و فرياد من از عشق متراکم!
تو تجسم جنبه حيوانيت انساني و من دوست دارم تجسم کمال انسان باشم.
تو غم فردا نداري از لطف پدر مايه دار و من پدر ندارم!
تو خود را فيلسوف و علامه مي داني و من خود را شاگرد مکتب اهل بيت(ع)!
تو مرا تا حد کشتن مي زني و من تو را در آغوش مي گيرم!
تو مرا دشمن مي داني و من تو را برادر!
تو خود را قهرمان مي پنداري و من خود را وامدار!
تو تيپ فشن و مايکل جاکسون مي زني و من تيپ شهيد همت!
تو از امام دم مي زني و عکسش را پاره مي کني!
و من از خجالت و شرم آب مي شوم!
تو دشمن را شاد مي کني و من دشمن را جان به لب!
تو با نفرت نگاهم مي کني و من با لبخند!
تو همه چيز داري ، ماشين و ويلا و ثروت و من ، فقط خدا!
تو صاحب خانه اي و من مستاجر!
تو محرومين جهان را مي ترساني و من مستکبرين را!
تو مستکبرين را شاد مي کني و من پابرهنگان را!
قبله تو کجاست؟ کاخ سياه وقبله من ... کربلاي حسين(ع)!
تو نميداني چه مي خواهي و من ..... ظهور مهدي فاطمه(عج) را!
تو در حبس ، از ترس اقرار مي کني و من تا پاي مرگ برآرمانهايم ايستاده ام!
تو در عزاي فاطمه(س) به بهانه انتخابات مختلط مي رقصي و من گونه ام را به ياد مادر نيلگون مي کنم!
تو سبز را بر گردن سگ و گربه مي بندي و من براي اين سبز حاضرم خون سرخ بدهم!
تو اگر مرا به چنگ آوري مي کشي و من تو را برادرانه در آغوش مي گيرم!
تو مرگ مرا مي خواهي و من آزادگي تو را!
تو چرا آمده اي ؟ به دروغ بزرگانت و من چرا؟!... به دعوت وجدانم!
بزرگان تو کجايند؟ در کاخ و ويلا و بزرگان من .... مثل همه ما، ساده و بي ريا!
بزرگان تو چگونه تو را مي نگرند ؟ به چشم موجودي که بهترين ابزار است و بزرگان من، مرا عاشقانه دوست دارند!
تو اهل کجايي؟ لندن و من .... اهل کربلا
تو مستضعفين را انسان نمي شماري و راي شان را باطل!
و من زير بار حرف زور نخواهم رفت!
تو سبز را بر تن رقاصه گان و خوانندگان کردي و من سبز مقدسم را آزاد خواهم کرد!
تو در ميان خنده دشمنان عاشورا را اسير شياطين مي کني و من در عاشوراي مهدي(عج) عالم را آزاد خواهم کرد!
تو دشمنان را مي خواني و من دشمنان را مي رانم!
در عاشورا دشمنان حسين مظلوم(ع) در کاخ سياه و زرد براي تو دست تکان مي دهند و هورا مي کشند و من همچنان بر مظلوميت حسين(ع) اشک مي ريزم!
تو در حرم اهل بيت(ع) در محرم حسين بر زمين پاي مي کوبي و فرزندش را يزيد مي خواني و من جانم را آماده کرده ام تا در مصاف يزيديان کاخ سياه ، حاميان تو به حسين (ع) هديه کنم.
تو ذره اي به حرفهايت اعتقاد نداري و من مجسمه اعتقادم!
ترس و اضطراب از نگاه تو مي ريزد و نگاه خشم آلود من جهانخواران را به اضطراب مي آورد.
تو براي حسين(ع) چه کرده اي ؟! هيچ
و من ...... خودش مي داند!
تو در هنگامه حمله دشمنان کجا بودي؟ در تفريح و تحصيل
و من ...... شبانه روز بيدار در خط مقدم! در آروزي شهادت!
chi shod?