سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون از کارى ترسى بدان درشو ، که خود را سخت پاییدن دشوارتر تا در نشدن در کار و ترسیدن . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 89 اسفند 18 , ساعت 9:36 صبح

سلام به تمامی دوستان از مناطق عملیاتی جنوب بر می گردم جای همگی خالی برای همگی دعای ویژه کردم انشاا... شما هم به زودی برای زیارت شهدا بروید.این هم یه مطلب در موردیکی از شهدا

****************

عتیقه های گمشده

 ازآن بچه هایی بود که روحش در جسمش نمی گنجید . جثه ی کوچکی داشت ولی زرنگ و پرتلاش بود . آرام و قرار نداشت مثل فلفل . اگر کسی اورا نمی شناخت فکر می کرد یک نفر باید از او نگهداری کند . هر وقت بچه ها می خواستند اورا به برادران دیگر معرفی کنند می گفتند : ایشان فلفل نبین چه ریزه . او هم بدون معطلی برای اینکه تعریف و تمجید آنها را بی اثر کند می گفت : خرد کن بریز تو آبگوشت ! یا درشت هاشو سوا کن !

 هیچ وقت شوخی یا جدی بودن حرف هاش معلوم نبود . یک روز بلند گو دستش گرفته بود و با جدیت داد می زد : کلیه برادرا ! بچه ها ساکت شدند . دوباره داد زد : کلیه برادرا ! همه حواسها جمع شد . گفت : کلیه برادرا با کبدشون فرق داره !

در کل آدم عتیقه ای بود . پایش از زانو قطع شده بود سراغ پوتینش را می گرفت . می گفتیم آخر خانه خراب پوتین بدون پارا می خواهی چه کنی ؟ می گفت : من طاقت دو تا داغ را به یک باره ندارم . . .

وقتی مثل بقیه یه دوستان به او التماس دعا می گفتیم و از او تقاضای شفاعت می کردیم می گفت : مسئله ای نیست . دو قطعه عکس سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه بیاور ببینم برایت چکار می توانم بکنم ! در ادامه توضیح می داد که حتما گوش هایت پیدا باشد . عینک هم نزده باشی . شناسنامه هم باید عکس دار باشد .

گاهی اوقات همین شوخی ها بود که به بچه ها رو حیه می داد و ترسشان را کم می کرد .

سلامتی شهدا صلوات .

 بسی گفتیم و گفتند از شهیدان                          شهیدان را شهیدان می شناسند




لیست کل یادداشت های این وبلاگ